داستانی بسیار زیبا... در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟ گفت بفروشم ک چی؟تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر،دیشب حالش بد شد و مرد.با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟؟ گفتم: بخرم که چی تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فرا موشش کنم اشکاشو پاک کرد،ی گل بهم داد و گفت:بگیر باید از نو شروع کنیم تو بدون عشقت من بدون خواهرم...
الو ، سلام منزل خداست؟؟ این منم مزاحمی ک ه آشنا است،هزار دفعه دلم این شماره را گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صدا است. شما ک گفته اید جواب سلام واجب است!!!به ما که میرسد حساب بندههایتان جدا است؟؟؟ الو الو دوباره قطع میشود نمیدانم خرابی از دل من است یا که عیب از سیم هاست.... چقدر راه مانده است تا تو...من خسته ام |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم خوشتون بیاد و اگه مایل بودید به سوالم پاسخ بدید نظر یادتون نره......
دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 AuthorsLinks
فلسفه ودانش.خانم شایسته مهربوون
SpecificLinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین Categories |